ائلوین کوچولو عشق مامان و بابا

ده ماه و ده روزگی

معجزه زندگیم سلام، تازگی ها خیلی شیطون صدالبته هم خیلی دوس داشتنی تر شدی، کارای خیلی خطرناکی میکنی همش دوس داری از هر جایی بالا بری یه جا اصلا بند نمیشی عشق مامان یه مروارد کوچولوی دیگه هم در اوردی و الان هشت تا دندون داری ماشالله،شیر مامان رو وقتی خونه خودمونیم خوب میخوری ولی جایی میریم تا یه صدای کوچیکی میشنوی کنجکاویت گل میکنه و دیگه شیرتو نمیخوری غذا کمکی هم بهت میدم عزیزم الان دقیقا هشت کیلو و نهصد گرم وزن داری، دو روز پیش مامان جون گوهر برا افطاری مهمونی داده بود ما هم دعوت بودیم خدا رو شکر تو اصلا اذیتم نکردی و با باباجون ناصر خیلی رفیقی تا میریم جلفا از بغل بابا جونت پایین نمیای موقع خواب هم رو پاهای بابا جونت میخوابی،نفس مامان امروز...
29 خرداد 1395

نفس مامان و بابایی

ائلوینم اومدم از شیطونیات برات بنویسم دو روز پیش تو خونه داشتیم کارتون نگاه میکردیم دوتایی بعد اینکه من مطمعن شدم تو حواست حسابی به کارتون هست زودی جیم شدم از کنارت و رفتم حموم رو تمیز کنم بعد که برگشتم دیدم گل پسرم نیست وای خیلی ترسیدم همه جا رو نگاه کردم دیدم نیستی داشتم سکته میکردم اخه کجا رفته این نفس ما که یهویی دیدم یه صدایی از پشت میزتلوزیون میاد نگاه کردم دیدم بله اقا پسرمون پشت میز تلوزیون مشغول مهندسی هست  تو این عکس پایینم فکر میکردم تو اتاقت خوابیدی که اومدم دیدم اروم مشغول بازی هستی اینا عکس های یه روز خوب که رفته بودیم با بابایی گردش که حسابی بهمون خوش گذشت،عاشق اینجور خندیدنتم نازم بفرمایین بلال،برا او...
9 خرداد 1395

نه ماه و هیجده روزگی

گل پسرم سلام،ائلوینم از ته دل دوستت دارم خیلی ناز شدی مامانی اومدم از شیرین زبونیات بگم عزیزم کلمه جیز و گل ( بیا) و قیز رو هی تکرار میکنی تا میخوام برم جایی چهار دست و پا با سرعت خیلی زیاد میای دنبالم عشق مامان داری یه مروارید دیگه هم درمیاری شیر مامان و غذا رو هم خوب میخوری پیف پیف کردنت هم خدا رو شکر اصلا مشکلی نداره، امیده زندگیم امروز رفته بودیم خونه پسر عمه بابایی اقا محمد، بدجور داری دلبری میکنی بغل عمو محمد انقد آروم نشسته بودی و باهاش بازی میکردی که همش تو دلم میگفتم افرین گل پسر باهوش و با ادبم خیلی بهت افتخار میکنم واقعا بچه با درکی هستی اصلا اذیتم نکردی هزار ماشالله، نفسم چند تا عکس رومانتیک پایین برات گذاشتم فدای قندعسلم بشم که ...
7 خرداد 1395

خاطرات نه ماه و هفت روزگی

امید زندگی مامان سلام دیگه حسابی برا خودت مردی شدی ها مامان رو ببخش دیر به دیر میام به وبلاگت سر میزنم اخه خیلی شیطون شدی همش باید کنارت بشینم و مواظبت باشم کارای خیلی خطرناکی میکنی دیگه به چهار دست و پا رفتن قانع نیستی و میخوای همش سرپا وایسی دسته مبل ها رو میگیری و بلند میشی میری داخل میز تلوزیون قایم میشی روزی صدبار از پله اشپزخونه میری بالا و میای پایین، خیلی دوس داشتتی و با نمک شدی هر چیزی رو میبینی میگی جججیز خیلی شیرین زبونی خدا رو شکر شیر مامان رو میخوری و غذا هم کم و بیش میخوری میوه خوردن رو خیلی دوس داری،عشق مامان این چند روزه خیلی بهمون خوش گذشت اخه همش بیرون بودیم با بابا جون ناصر اینا .... نمونه ای از شیطونیات  عکس...
3 خرداد 1395
1